شهید حاج ابراهیم همت
زندگی نامه و وصیت نامه و عکس از شهید همت
یکشنبه 26 تیر 1390 :: نویسنده : sina طلائیه بودیم. دمدمهای صبح، بچههایی كه رفته بودند جلو، مجبور شده بودند عقبنشینی كنند. زمین و زمان میلرزید. اصلاً حس میكردی توی این دنیا نیستی، اینقدر كه شدت آتش زیاد بود. بیسیم به دست، بالای خاكریز ایستاده بود. داشت با فرماندهِ گردان صحبت میكرد. میخواست برگشتِ بچهها با كمترین تلفات باشد. ما اونطرف خاكریز پناه گرفته بودیم. با هر صدا دلم هری میریخت پایین. میگفتم الآن موج حاجی را میگیرد. خودم را انداختم روی حاجی و با هم غلت خوردیم تا پایین خاكریز. نفسش بند آمده بود، ولی چیزی نگفت. آرام بلند شد و دوباره رفت سر كارش. نوع مطلب : خاطرات شهید همت، برچسب ها : شهید همت، همت، ابراهیم همت، خاطرات جنگ، خاطرات شهید همت، لینک های مرتبط : درباره وبلاگ مطالب اخیر موضوعات پیوندهای روزانه نویسندگان برچسبها آمار وبلاگ کل بازدید :
بازدید امروز :
بازدید دیروز :
بازدید این ماه :
بازدید ماه قبل :
تعداد نویسندگان :
تعداد کل پست ها :
آخرین بازدید :
آخرین بروز رسانی :
|
|